به زلالی برکه به قلم سعیده براز
پارت سی و چهارم :
بعد هم دست هایش را بالا آورد و نشانم داد، لرزش دستانش دیوانه ام کرد.
- تا برسیم خونه از حال نرم خوبه؟
لرزش دستانش را که دیدم، فراموش کردم امروز از طرز نگاهش و بی توجهیش دلخور شدم.
به خانه که رسیدیم صابر مشغول جا به جایی اثاثیه بود و با دیدن من خودش سریع به آلونک آمد.
- چی شده؟
- امروز با هم رفتیم دربند، قرص هاشو یادش رفته بود، الان حالش خوب نیست.
صابر در حال معاینه
مطالعهی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
آمنه
00ممنون عالیه عالی
۱ هفته پیشAa
00شاید خودشو کم میبینه برای برکه.ممنون زیبا بود🌺
۱ هفته پیشسعیده براز | نویسنده رمان
شاید
۱ هفته پیشفاطمه زهرا
00وااییی شخصیتتت جدیدددد🥹😭😭😭
۱ هفته پیشزینب
10فکر کنم قضیه خواستگار باشه که مامان جون بی خبر اومده برکه جون
۱ هفته پیشیاس
۳۵ ساله 01ای بابا مادره چی بیخبر اومد🤔
۱ هفته پیشاسرا
00به به گفتم این مادرسرزده میایدحالاچه بشود🤔
۱ هفته پیش
پرنیا
00کاش اومده باشه خاستگاری